دختر کوچولوم کجا با این عجله
پرنسس کوچولوی مامان دیروز سینه خیز رفت . دیگه نمی تونم فسقلیم و یکجا بزارم فوری میره سر وقت ریشه های فرش و می کنه تو دهنش . دیروز از تو آشپزخونه دیدم داری ریشه فرش و می کنی تو دهنت . با صدای بلند صدات کردم و گفتم وای وای اونو نخوری . عزیز دل مامان ترسید . فکر کرد مامانی داره دعواش می کنه . بغض کردی و زدی زیر گریه . مامانی به خدا دعوات نکردم . ترسیدم خدایی نکرده مریض بشی . بعدش حسابی بغلت کردم و بوسیدمت و از دلت درآوردم . بارانی تو نفس مامان و بابایی . خیلی دوست داریم دخترم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی