باران باران ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

برای زیباترین بهانه زندگیم باران

باران پاییزی

دختر عزیزم الان که دارم برات می نویسم تو بغلم نشستی و داری کلی شیطونی می کنی . دختر مامان تا الان 3 تا فصل بهار تایستان و پاییز و دیده . هوا داره کم کم سرد می شه و دخترم داره سرما رو تجربه می کنه . باران پاییزی مامان  زیبا ترین باران دنیاست . ذوست دارم دختر قشنگم. ...
25 مهر 1393

هانا عشق مامان

عشق مامانی داری کم کم بزرگ می شی . دختر کوچولوی مامان دیگه نمی خواد بخوابه . همش دوست داره بشینه. مامانی برات بالشت میذاره تو لم می دی . کلی کیف می کنی و فکر می کنی چه کار مهمی داری انجام می دی .  ...
25 مهر 1393

خوابم میاد

باران فسقلی چند شبه خوب نمی تونم بخوابم چون شما دیگه سر جا تون بند نمی شین . توی یک چشم بهم زدن تو حالت خواب دمر می شی . منم مجبورم چشم ازت بر ندارم چون دستت زیرت می مونه و خواب می ره. گردنت هم درد می گیره . دیشب 10 بار سر جات خوابوندمت ولی فایده ای نداشت . فسقلی شیطون مامان دوست دارم ...
25 شهريور 1393

موش کوچولو من به مدرسه موشها می رود

باران قشنگم دیشب برای اولین بار با عمو هاتف و خانواده به سینما فیلم مدرسه موشها رفتیم . اصلا فکرشو نمی کردم تو سینما بمونی ولی از اونجایی که خیلی کنجکاوی 1 ساعت اول فیلم ساکت بودی و ذوق می کردی . بعد 1 ساعت شروع کردی به نق زدن و بابا رضا مجبور شد تو رو از سالن ببره بیرون دل تو دلم نبود . اصلا دیگه از فیلم چیزی نفهمیدم . 2 بار اومدم بیرون بهت سرزدم که دیدم تو بغل بابا مثل فرشته ها خوابیده بودی . شب خوبی بود و با وجود تو خیلی خوش گذشت .  ...
25 شهريور 1393

باران کوچولو به دنیای غذا خوش آمدی

دختر کوچولوم دیروز برای چکاپ با هم رفتیم دکتر . خدا رو شکر همه چیز خوب بود . آقای دکتر گفت چون باران کوچولو شیر زیاد بالا میاره باید غدا را شروع کنه . از پوره و بیسکویت مادر شروع کردیم . خدا رو شکر دوست داری و مامان و اذیت نمی کنی . فرشته کوچولوم دارم با ثانیه ثانیه هات زندگی می کنم.  ...
21 شهريور 1393

واکسن 4 ماهگی

دخترم الان که دارم برات می نویسم جمعه 93/06/21 ساعت 5/20 هست . تو بابا رضا خوابیدین و من فرصت کردم برات چند سطر بنویسم . الان خیلی خوشحالم که سرحالی . 4 روز پیش واکسن 4 ماهگیتو زدی . مامان بارانی من طاقت نداشتم بالا سرت باشم . تو رو سپردم به خاله تهمینه و رفتم کنار . وقتی صدای گریه ات و شنیدم تو دلم خالی شد . مامانی اصلا طاقت ناراحتی تو ندارم. تا شب بی قراری کردی ولی خدا رو شکر تب نکردی . الان هم خوب خوبی . بهانه زندگیم همیشه بخند. ...
21 شهريور 1393

باران گلی

خدایا بازم شکرت دخترم داره بزرگ می شه و من با ثانیه ثانیه هاش دارم زندگی می کنم ، با نفساش نفس         می کشم و با چشماش دنیا رو قشنگ تر می بینم . دیگه شبها خیلی باید مراقبش باشم چون تو جاش می چرخه . دخترم حسابی شیطون شده وقتی دستاش و می گیرم از جاش بلند می شه . دخترم عادت کرده تا دست مامانش و می گیره خوابش می بره. فرشته کوچولوی من دیشب برای اولین بار گل سر زد. همش نگران بودم سر کوچولوش درد نگیره. خدایا شکرت که این فرشته کوچولو رو به ما دادی .  ...
1 شهريور 1393

پرنسس باران به شمال می رود

پرنسس کوچولوی من هفته گذشته برای اولین بار به شمال اومذی . خیلی ذوق کرده بودی . با من و بابایی کلی گشتیم . دختر کوچولوم با وجود تو خیلی به ما خوش گذشت . هانانای مامان  ممنون که هستی . ...
27 مرداد 1393

نی نی باران به پارک می رود

عزیز دلم دیروز برای اولین بار با خاله سارا و پارمیس به پارک رفتیم با کالسکه بچگی پارمیس . تا رسیدیم پارک تو مثل فرشته ها لالا کردی و تا آخرش خواب بودی .  ...
21 مرداد 1393